کد مطلب:53772 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

از خاک بستر گرفت و به سوی رفیق والایش پرواز کرد











روز، ماه و سال درگذشت پیامبر در تاریخ یكسان ثبت نشده است. به گفته ی مورخان روز دوشنبه بیست و هشتم صفر یا دوازدهم ربیع الاول «یا 18 خرداد» سال یازدهم هجرت[1] رسول خدا «ص» پایان كارش پس از 63 سال زندگی در این جهان فرا رسید و بهشت را اختیار كرد و امری كه گریز از آن میسر نیست، واقع شد و آخرین كلمه ای كه از آن حضرت شنیده شد این بود كه می گفت:

بل الرفیق اعلی.

نه، من بستر خاك را برای رسیدن به پیشگاه جلالش و مجاورت در رحمت الهی اش پذیرا شدم. آری، پیامبر در دامان علی «ع»[2] یا به نوشته ای روی سینه ام المومنین عایشه[3] برای همیشه چشم بر هم گذاشت و به سوی رفیق اعلی پرواز كرد.

ابوبكر كه برای دیدار همسرش به حومه مدینه[4] رفته بود در هنگام رحلت پیامبر در

[صفحه 44]

مدینه نبود ولی چیزی نگذشت كه او به مدینه بازگشت، و به خانه ی رسول خدا «ص » وارد شد.

با چهره ای افسرده و رنگ پریده به سوی جسد پیامبر كه برد یمانی به روی آن كشیده شده بود پیش رفت و زانو زد، پارچه را از صورت او برداشت و بر سیمایش خیره شد. آیا او خاطراتی را به یاد می آورد، از زمانهای پیش، از آن روزی كه در كنار پیامبر قرار گرفت، تا زمانی كه پیامبر در بستر مرگ آرمید.

ما نمی دانیم، او چه فكر كرد، و با خود چه گفت، آیا او گفت:

محمد «ص» اكنون خاموش، بی حركت، و مجذوب است.

او نوری بود كه بر دلها و بر خردها تابیدن كرد، و درخشندگی اش زیادتر شد و میدانش وسیع و وسیع تر گردید، تا جایی كه موقعیت و مقام انسانیت را نشان داد.

بوسه ای بر چهره سرد پیامبر «ص» زد و پارچه را آهسته بر آن كشید.

آن گاه گفت، پدر و مادرم فدای تو باد- پاكیزه زیستی و پاكیزه از این جهان رفتی. با مرگ تو رشته نبوت قطع شد[5] ولی كتاب آسمانی تو كه ناسخ نوامیس و قوانین گذشته است و بر هر كتابی مقدس و عزیزتر است، مشعلی نورانی و آسمانی در پیشاپیش امم خواهد بود تا بشریت وجود دارد فروغ هدایت است.

برخاست و از خانه خارج شد.

مردم در نزدیك خانه پیامبر، در صحن مسجد و اطراف آن جمع شده بودند، مدینه در یك سكوت دردآلود فرو رفته بود و غم از در و دیوار و آسمان این شهر فرو می ریخت و عمر سخت نگران بود.

شاید پنداشته بود بهتر است تا برقراری نظم تازه، مردم را به گفتاری مشغول كند.

او كه به كرات از پیامبر شنیده بود «محمد انسانی است كه به پیامبری برگزیده شده است (و وحی را با امانت به مردم رسانید) و پیش از او كسانی بودند كه (واسطه فیض الهی شدند) و مامور هدایت مردم گردیدند، زمان آنان سرآمد و رحمت الهی را برگزیدند، پس اگر محمد درگذرد یا كشته شود و پروردگار روحش را در اعلی علیین به جوار خویش بپذیرد آیا مردم از دین برمی گردند و به سوی تاریكی و گمراهی گذشته خود باز خواهند گشت، اگر كسی از آیین اسلام دست بردارد و به كیش گذشته خویش

[صفحه 45]

روی آورد، به خداوند زیانی نرسانده، بلكه خود زیانكار است»

عمر از پیامبر به گوش خود شنیده بود و به خاطر داشت كه می گفت، ای محمد، تو نیز خواهی مرد همان طوری كه دیگران مردند.

آری، پیامبر همچون دیگران است كه زاییده می شود و رشد می كند و سپس به سوی مرگ و آخرت خوانده می شود و پیش می رود.

پس چگونه بوده است كه عمر می گفت ای مردم:

پیامبر «ص» به سوی خدای خود صعود كرد و پرواز نمود، آنها كه می گویند رسول خدا مرده است، می خواهند مسلمین را از دین بازگردانند و هلاكشان كنند.

باید بدانید كه محمد «ص» باز می گردد و دستهای كسانی را كه گمان كردند كه او مرده است قطع خواهد كرد[6] آیا منظور عمر، «انا لله و انا الیه راجعون» بوده است؟

آیا پس از رحلت پیامبر بلافاصله این اندیشه نیرو گرفت كه مردم باید به دین نیاكان خود باز گردند و از قرآن كه چراغ آسمانی برای حیات بشری می باشد دست بردارند كه عمر با شمشیر كشیده در میان مسجد ایستاد و این چنین سخن می گفت تا در میان مسلمانان مضطرب و سرگردان پایداری به وجود آورد.

عمر كه در سال پنجم بعثت محمد «ص»، اسلام آورده و به سیاستمداری معروف است، و به گفته ای، او مانع نوشتن آخرین وصیت پیامبر «ص» گردید، نمی دانیم چگونه شد كلمات الهی كه بر برگزیده خدا فرو فرستاده شده «انك میت و انهم میتون» عمر به یاد نداشته است.

آیا تشویش و اضطرابی در جامعه اسلامی به وجود آمده و مشكل بزرگ و طاقت فرسایی در لحظات درگذشت پیامبر ایجاد شده بود كه عمر ناگزیر گردید برای جلوگیری از خطراتی كه انقلاب اسلامی را از درون تهدید می كرد، بگوید كه پیامبر وفات نكرده است و او هرگز وفات نمی كند، حال آن كه او می دانست و یقین داشت كه محمد «ص» همچون دیگران بشر است و سرآغاز زندگی اش از خدا و سرانجام زندگی اش به سوی خدا می باشد.

با این همه عمر به سخنان خود ادامه می داد[7] كه ابوبكر وارد مسجد شد و در میان مردم

[صفحه 46]

قرار گرفت، عمر سخن خود را قطع كرد و به تازه وارد چشم دوخت[8] .

مردمی كه در صحن گرد آمده بودند و به گفتار عمر گوش می دادند، اكنون منتظرند بشنوند كه ابوبكر چه خبر تازه ای می دهد.

ابوبكر گفت خداوند محمد «ص» را از میان ما به پیامبری برانگیخت و به بركت وجود او ما را بر امم گذشته برتری بخشید.

هر كه محمد را ستایش می كند باید آگاه باشد كه او رضای خداوند را پذیرفت و به جوار او رفت و هر كه خدا را می پرستد و ستایش می كند و سپاس می گوید بی شك او نمی میرد و همیشه زنده و باقی است.

گفتار ابوبكر مردم را از تردید و دودلی نسبت به وفات پیامبر «ص» بیرون آورد، ولی نگرانی دیگری كه بلافاصله در اندیشه های مردم جای گرفت جانشینی پیامبر بود. زیرا، مسلمانان فهمیده بودند كه دیگر محمد در بین آنها نیست و واسطه وحی، و پیشوای خیرات، و كلید بركت و نعمت از خاك بستر گرفت و به سوی رفیق اعلی رفت.

[صفحه 47]


صفحه 44، 45، 46، 47.








    1. برابر 8 ژوئن 632 میلادی- پیامبر ج 3 ص 312.
    2. نهج البلاغه- خطبه 188، هنگامی كه روح رسول الله قبض می شد من سر مبارك را بر سینه ام داشتم و جان مقدسش در دست من از پیكر جدا شد: علی «ع».
    3. عایشه می گوید همین كه حالت پیامبر را وخیم دیدم سر او را در سینه خود نگاه داشتم و دستش را در دست خود گرفتم احساس می كردم كه بدنش سنگین می شود- چشم به صورتش دوخته بودم كه ناگهان دیدم آخرین حركت هم در گردش چشم های او پدید آمد و با كمال آرامی پلك های چشم را روی هم گذاشت. ص 212 پیامبر ج 3- رهنما، زین العابدین.
    4. منزل همسر ابوبكر در روستای سخ یا سنح بود كه با مدینه حدود یك كیلومتر فاصله داشت.
    5. تاریخ سیاسی اسلام ص 170.
    6. نقل از ابوهریره، ابن هشام ص 428 ج 2.
    7. ازام المومنین عایشه روایت شده است: عمر و مغیره بن شعبه وارد خانه رسول الله شدند و به كنار جنازه پیامبر رفتند و از چهره آن حضرت روپوش را كنار زدند. عمر با دیدن چهره ی فرستاده ی خدا گفت، رسول خدا در بیهوشی شدید فرو رفته است، سپس هر دو برخاستند و راهی شدند، چون به در خانه رسیدند مغیره گفت ای عمر، رسول خدا وفات یافته است.

      عمر با شنیدن این سخن، بشدت برآشفت و رو به مغیره كرد و گفت تو دروغ می گویی و خواهان فتنه بین مسلمانان هستی. رسول خدا تا زمانی كه منافقین را از بین نبرد وفات نمی كند. دعوت حق- ص 370.

    8. عمر در روز دوم خلافت ابوبكر در مسجد در پای منبر میان مردم ایستاد و گفت سخن خود را درباره ی این كه پیامبر نمرده است پس می گیرم. ابن هشام 2:432.